داستان های زناشویی
اما
بانگاهی متفاوت
سردار شهید عباس کریمی
تواضع و فروتنی عباس باور نکردنی بود. همیشه عادت داشت، وقتی من وارد اتاق می شدم، بلند میشد و به قامت میایستاد. یک روز وقتی وارد شدم روی زانوانش ایستاد. ترسیدم،
گفتم: عباس چیزی شده، پاهایت چطورند؟ خندید و گفت: نه شما بد عادت شدهاید؟ من همیشه جلوی تو بلند میشوم. امروز خستهام. به زانو ایستادم».
میدانستم اگر سالم بود بلند میشد و میایستاد. اصرار کردم که بگوید چه ناراحتی دارد. بعد از اصرار زیاد من گفت: چند روزی بود که پاهایم را از پوتین در نیاورده بودم.
انگشتان پاهایم پوسیده است. نمیتوانم روی پاهایم بایستم. عباس با همان حال، صبح روز بعد به منطقه جنگی رفت. این اتفاق به من نشان داد که حاج عباس کریمی از بندگان خاص خداوند است.
خداقوووووووووت
سلام سلام زینبم!!
خوش اومدی به وبم...
بازم منتظرتم!!
سلام بله لینک شدین
لطف دارین عزیز..
شماهم لینک شدید!!!
سلام
مقامشان متعالی باد
از مطلب زیبایی که انتخاب کردید ودعوتتون متشکرم
سلام
ممنون از حضورتان