"بسم الله الرحمن الرحیم"
بی نام او هرکاری ابتر است
سلام؛
جای همه ی دوستان خالی، ما دیشب اولین جشن ماه ربیع را دشت کردیم.۱ یکی از دوستان خوبم، مراسم عروسی اش بود، و ما را هم دعوت کرده بودند.
من کلاً خیلی ذوق و شوقی برای رفتن به عروسی ندارم؛ حتی می توانم بگویم که اکثر آقایان این طوری هستند. یعنی عروسی، ۹۹٪ برای خانم هاست، و آقایان لذت خاصی از عروسی نمی برند. کسی هم کشته و مرده ی یک لقمه شام نیست.۲
از این مشکل که بگذریم، خوب متأسفانه اکثر عروسی ها، مراسم لهو و لعب هم دارند، که در آن صورت، اگر نزدیک ترین و محبوب ترین کس من هم باشد، مراسم را ترک خواهم کرد. من هم نمی خواستم که دوستم به هر دلیلی از دستم ناراحت بشود. (حالا شما ببینید چندتا مجهول و مشکل داشتیم ما ) به همین دلیل، مردد بودم که بروم، یا نروم؟!
اتفاقاً آقا داماد مذکور، شب قبل از مراسم با ما کار داشت و تماس گرفت، این شد که ما دل را به دریا زدیم و پرسیدیم که : مراسم شما چطوری هست؟ آقا داماد هم به ما اطمینان داد که: مراسم ما خشک خشک هست، و سکوت مطلق!
خوب ما هم الحمدللهی گفتیم، و قبول کردیم که برویم. منتها چشم شما روز بد نبیند، از همانی که می ترسیدیم، بر سرمان آمد!
نوع و ترکیب میهمانانی که در قسمت مردانه نشسته بودند، خیلی سنگین و محترمانه بود. یعنی از جلف بازی و شلنگ تخته انداختن خبری نبود، منتها مشکل، بلندگوهای سالن بود!
گویا در سالن خانم ها خبرهایی بود، و موسیقی اساساً در آن جا کارایی (!) داشت؛ و به طور خودکار، برای هر دو سالن پخش می شد. در واقع، توفیق اجباری نصیب ما شده بود که صدای گوش خراش آن را تحمل کنیم.
حالا کاش حداقل یک موسیقی وزین و آرام بود. اگر بخواهم به طور دقیق این موسیقی محشر را خدمت شما تشریح کنم، تا بلکه کمی با بنده احساس همدردی کنید، باید یکی از موسیقی های "پشت کامیونی" بی وزن و قافیه، با مضامین بسیار متعالی را تصور بفرمایید، که به زور و ضرب دیشتان دیشتان، بخواهند داخل مخ شما بکنند!
برای درک بهتر فاجعه، باید یک دیگچه ی مسی (با حداقل ۷-۸ کیلو وزن!) را فرض کنید که روی سر شما گذاشته اند، و با گوشت کوب فلزی به آن می کوبند! دیگر بهتر از این نمی توانید در مصیبت بنده شریک بشوید.
در چنین شرایطی، من سعی می کردم که علی رغم سرمای آن شب تهران، بیش تر زمان را در خارج از سالن بگذرانم. منتها چون مسئولیتی را قبول کرده بودم، مجبور بودم مدتی در آن وضعیت نابسامان، در سالن حضور پیدا کنم.
یک بار هم به یکی از خدمه تذکر دادم، منتها موسیقی در کمال لایتچسبکی۳ ادامه داشت. یکی از دلایل بسیار مهم این واقعه، عدم تناسب بین دو خانواده بود. یعنی خانواده ی داماد، همه مذهبی و چادری بودند، اما خانواده ی عروس، اگر نگویم تعطیل، خیلی ضعیف تشریف داشتند.
علاوه بر اقوام آقا داماد، دوستان او هم اکثراً مذهبی بودند؛ به طوری که اگر نگاه می کردی، فکر می کردی همه از یک هیأت آمده اند. به همین خاطر، چندباری فتیله ی ماجرا پایین کشیده شد، منتها هنوز نفس تازه نکرده، باز شاهکار دیگری پخش می شد!
این وضعیت ادامه داشت، تا این که یکی از دوستان آقا داماد، که روحانی جوانی بود، مثل یک ناجی از ملکوت! بر مجلس نزول اجلال کرد. خداوند خیر جزیلش دهد؛ با حضور در مجلس، و قطع کامل موسیقی، جماعتی را از هم زدن مخ با اعمال شاقه (!) نجات داد.
به هر حال ریاست سالن، و میزبانان، احترام گذاشتند؛ اما نفس این حرکت برای من خیلی جالب بود. رفتم خدمت حاج آقا، و تشکر کردم!
" گفتم: حاج آقا، این ها از خدای به این بزرگی نترسیدند، منتها از شما ترسیدند! "
حاج آقا هم با لبخندی، تأیید و تأسف خود را ابراز داشتند.
این اتفاق، برای خودم هم بارها افتاده است. با توجه به ظاهر نسبتاً موجهی که دارم،۴ زیاد پیش می آید که مثلاً به محلی وارد می شوم، یا از جایی عبور می کنم، و خانم بدحجابی، با مشاهده ی من، سریع موهایش را داخل روسری می گذارد، یا اگر خلاف شرع یا قانونی انجام می دهند، سریع به وضع خودشان می رسند.
با توجه به این که نه من کاره ای هستم، و نه قدرتی دارم، همیشه برایم این سوال مطرح بوده است که:
" چطور بعضی ها، از خدای به آن بزرگی نمی ترسند،
اما از مقداری ریش و چند متر پارچه وحشت دارند؟! "
حداکثر کاری که یک انسان خاکی می تواند بکند چیست؟! اصلاً قدرت او در مقابل قدرت لایزال خداوند متعال، قابل اندازه گیری هست؟ با کدام عقل سلیمی، این قدرت ناچیز یک انسان لحاظ می گردد، اما آن قدرت عظیم نادیده گرفته می شود؟!
راستش، من که از یافتن پاسخ این سوال ناتوان شده ام.
کمی بیاندیشیم ...
ممنون و
یا علی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پست های مرتبط: خلق محمدی غفلت ! هنر امر به معروف! دل هایی که می شکنیم!
پی نوشت:
۱- به همین دلیل هم دیروز نتوانستم پستی داشته باشم و جواب کامنت ها را بدهم. از این بابت عذرخواهی می کنم./ تا باشد، از این گرفتاری ها باشد
۲- شما می توانید این نکته که: " آقایان از مراسم عروسی لذت نمی برند" را به عنوان یکی از "رازهایی راجع به مردان" به حساب بیاورید.
۳- لایتچسبک = وصله ی نچسب. وصله ی ناجور بودن. عدم هماهنگی با فضای حاکم.
۴- منظورم داشتن محاسن هست. ان شاء الله که باطن ما هم به خوبی، یا حتی بهتر از ظاهرمان باشد.
۵- ما کلاً باید یادبگیریم که چطور در مراسم های شادی، به صورت حلال تفریح کنیم. کار سختی هست، اما شدنی است.