زندگی زیبا{ازدواج}
زندگی زیبا{ازدواج}

زندگی زیبا{ازدواج}

مسافر

دلت گرفته؟؟؟؟؟؟

یه زمانی میرسه که اونقدردلت میگیره که هیچکس وهیچ چیزی نمیتونه آرومت کنه.....

دلت گرفته.........

حوصله ی هیچ کاری رانداری........

حتی دوست داشتنی ترین فعالیتی که دوست داشتی!!!

خودت هم نمیدونی چی آرومت میکنه؟؟؟؟؟؟؟

بعضی موقعافقط یه چیزه که آرومت میکنه...

گریه بی خودوبی جهت...

ولی شنیده بودم آدماوقتی دلشون میگیره خسته شدن...

این دل گرفتگیشون نشونه ی خستگی روحشون ازاین زندان مادی جسمه!!

ازبس که ماهااین روحمون رادرگیرچیزای مادی کردیم یادمون رفته که به روحمون....

پس یادمون باشه وقتی دلمون گرفت نخوایم مثل یه بچه سرگرمش کنیم به سرگرمیهای بیهوده تابلکه یادمون بره!!!!!!

نه!!

ببین دردش چیه؟؟؟؟

هدفش چی بوده که به کجابرسه وتوالان کجایی؟؟

تغذیش کن!!

نظرات 3 + ارسال نظر
کیمیا 4 بهمن 1392 ساعت 23:11 http://formysake.blogfa.com

سلام

چه زیبا

ممنون ازحضورتون اززندگی زیبا..

خاکی 3 بهمن 1392 ساعت 11:58 http://www.yasin12.blogsky.com

سلام
آبجی
میگم این بلاگم لینک بده منم لینکت دادم
راستی چرا دعوتم نمیپذیری؟بیای بنویسی؟؟؟؟!!!!!!!

ملاحت 2 بهمن 1392 ساعت 21:27 http://jangalebarooni13.blogfa.com

تکرار کن
تکرار کن ، فراغت را و رهایی را
تکرار کن
خنده ی بلند شاخسار بی تاب را بر پرواز بی گاه پرنده ها
که صیادی در میان نبوده است جز باد
تکرار کن
پرنده ای را که چون اندیشه ی سپید و شاد من
جز دل ابرها
آشیان گرم هیچ باغی را نپذیرفته است
تکرار کن

نفس های شکوفه را زیر منقار سنگین مرغ بهار
تکرار کن
پرپر شدن را و شکفتن را
تکرار کن
خزان شدن را و رستن را
تکرار کن
غرور شادمانم را بر اسب بادپای چوبین
و ریزش حصار بلنمد قلعه ی مفتوح موهوم را
تکرار کن
پیشانی خونی همگنان معصوم را
تکرار کن
جاده ی گریزان را تا آستانه ی نخستین خانه شهر مه آلود
و نغمه ی دردنکن را تا گوش نخستین دختر برآن آستانه مردد
و تپش هایم را تا سینه ی آن دختر
که گلوگاهش افق روشن ستاره ای زرین بود
و اینک پروازگاه پرنده ای زرین است
تکرار کن
نفرینم را تا مفصل بالهای آن پرنده
و بشکن بالهایی را
که بر آشیان سرد بوسه های من گسترده اند
بوسه هایی که از هول پرنده ی زرین
بر گرد آشیانه ی خود
سرگردانی و دریغ آرمیدن را
به نغمه ای سوگوار تسبیح می کنند
تکرار کن
استغراق شبانه را بر دریچه ی آزاد در گذرگاه عطرهای بر بال نسیم مسافر
تکرار کن
لحظه های بازنیافتنی را
خوابگردی کودکانه را در نخستین غروب های بهار دشت
تا ساقه های شاداب
زیر پای سنگین چشم هایم خم شوند
تا رویش علف ها را
با کف پاهای عریان احساس کنم
تا تپش قلب کوچک پروانه را
بر سینه ی کرم غنچه بشنوم
تا چشم انداز احساس های گوارا را
با درنگی بی تابانه بر تجربه های دردنک
حصار رضایت کشم
تا زندگی را بپذیرم
تا به مرگ نیندیشم
تا به هیچ نیندیشم
تا اندیشه ای نداشته باشم
تکرار کن
تا اشتباه نکنم
تا بی خردانه بر لحظه ها گام نگذارم
تا ناهشیار و بی اعتنا
کنون را به فریب باغ های ناشکفته ی فردا ، آزرده نسازم
تا به افق ننگرم
و دریای جیوه را
با همه نرمی و تلاطم
زیر پای خود و پیش روی خود احساس کنم
تکرار کن و مقدر کن تا پشیمان نشوم
تا پشیمان شوم که چرا پشیمان شدم
تکرار کن
و لحظه هایی را که به گرداب حادثه پایان یافت
مقدر کن تا جویبار لحظه ها را به سوی دریای آرام حادثه ای دلپذیر کج کنم
مقدر کن تا خود حادثه ای شوم
تکرار کن
مرا تکرار کن
آمین


سلام بر شما
از حضور سبزتون در جنگل بارونی متشکرم
شما لینک شدید...

عزیزم لطف کردین!!
منتظرتون هستم..

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.